




سردار سلیمانی متولد اسفند 1336 است. روستای کوهستانی و دورافتاده رابُرد در استان کرمان در جنوب شرقی ایران زادگاه اوست که ساختاری طایفهای دارد. شاید همین ویژگی و شناخت یگانه او یکی از دلایل اصلی انتخابش برای فرماندهی نیروی قدس بوده است.
وی در 12 سالگی، پس از پایان تحصیـلات دوره پنج ساله دبستان، روستای رابُرد را ترک کرد و مشغول به کار بنایی در کرمان شد و به عنوان پیمانکار در سازمان آب مشغول به کار شد و در همان سالها نیز فعالیتهای انقلابی خود را شروع کرد.
بنا به گفته خودش، وی پس از پیروزی انقلاب، در عین ادامه کار در سازمان آب کرمان، به عضویت مجموعه «سپاه افتخاری» که به وسیله پدر شهید قاضی تاسیس شده بود، درآمد.
سلیمانی در این باره میگوید: «همه جوان بودیم و باید به شکلی برای انقلاب فعالیت میکردیم و این گونه بود که وارد سپاه شدم.»
با شروع جنگ، وی راهی جبهه شد و کمی بعد، این جوان بسیجی فرمانده بسیجیهای همولایتیاش شد و سپس لشکری از همین بسیجیهای آفتاب سوخته کویر تشکیل داد که لشکر ۴۱ ثارالله نام گرفت.
با پایان جنگ، لشکر 41 ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی کشور هدایت میشدند.
مردم سیستان و بلوچستان و کرمان خوب میدانند که در سالهای فرماندهی او، امنترین دوران زندگی خود را سپری کردند.
قاسم سلیمانی پس از دوران دفاع مقدس تا زمانی که به سمت فرماندهی سپاه قدس منصوب شد، با باندهای قاچاق مواد مخدر در نزدیکی مرزهای ایران و افغانستان جنگید و سال ۱۳۷۹، حضرت آیتالله خامنهای، فرماندهی کل قوا، او را به تهران فراخواندند و مسوولیت سپاه قدس را به او سپردند مسوولیتی که قاسم سلیمانی را به کابوسی در ذهن آمریکاییها بدل کرد. آنها از او و سپاه تحت امرش میترسیدند و همین ترس سرآغاز توطئههای آنها علیه سلیمانی شد.
پس از طرح ادعاهایی واهی مبنی بر دست داشتن نیروهای ایرانی در اتفاقات داخلی سوریه ، اتحادیه اروپا و آمریکا در اقدامی نام سه نفر از فرماندهان سپاه را در فهرست تحریم خود قرار داد که سلیمانی هم در آن فهرست قرار داشت.
همچنین وزارت خزانهداری آمریکا پس از اتهامزنی دولت این کشور به ایران مبنی بر دخالت در توطئه انفجار سفارت عربستان در واشنگتن دوباره سلیمانی را تحریم کرد.
اما ماجرا به این تحریمها ختم نشد و او را متهم پرونده ترور رفیق حریری معرفی کردند و سرانجام در کنگره آمریکا، واضح و آشکار پیشنهاد ترور او را دادند.
جک کین رییس سابق نیروی زمینی ارتش آمریکا با اعلام چنین پیشنهادی در جلسه استماع کنگره دراین باره به نمایندگان آمریکایی گفت: «چرا مسوولان ایرانی را نمیکشیم؟ چرا ما آنها را ترور نکنیم؟ نمیگویم اقدام نظامی کنیم ولی عملیات ترور را پیشنهاد میکنم.»
همچنین روئل مارک گرچت کارشناس سابق بخش خاورمیانه در سازمان سیا و عضو بنیاد «دفاع از دموکراسیها» به صراحت به نام سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس ایران اشاره و تصریح کرد: «وی را باید بکشیم.»
وی در این خصوص افزود: «قاسم سلیمانی بسیار سفر میکند... تکان بخورید... تلاش کنید او را بکشید.»
با این حال مقامات آمریکایی در مقابل او عاجزند. یکی از مقامات بلندپایه ارتش آمریکا دربارهاش میگوید: «من اگر او را ببینم، خیلی ساده از او خواهم پرسید که از ما چه میخواهد؟!»
اما در هر صورت برخی غربیها او را ستایش میکنند. زلمای خلیلزاد، سفیر سابق آمریکا در افغانستان دربارهاش میگوید: «بر خلاف نظر مقامات آمریکایی که سلیمانی را به جنگافروزی متهم میکنند، او در ایجاد صلح برای رسیدن به اهدافش فعال بوده است. او در پایان دادن به درگیریهای نیروهای مقتدی صدر و نیروهای عراقی در بصره، نقشی حیاتی داشت؛ تهدیدی که میرفت ناآرامیها گسترش یافته و پیامدهای وخیمی بویژه برای منابع نفتی عراق در پی داشته باشد.»
روزنامه انگلیسی گاردین نیز در مورد قاسم سلیمانی تاکید میکند: «حتی کسانی که سلیمانی را دوست ندارند، او را فردی باهوش میدانند. بسیاری از مقامات آمریکا که این چند ساله را صرف متوقف کردن کار افراد وفادار به سلیمانی کردهاند، میگویند مایل هستند او را ببینند و معتقدند که مبهوت کارهای او شدهاند.»
حاج قاسم سلیمانی کیست ( چرا از نیروی قدس می ترسند )

برخلاف آنچه آمریکاییها تصور میکنند نیروی قدس بسیار بیش از آنکه یک نیروی عملیاتی زبده باشد ـ که هست ـ یک تفکر است؛ تفکری که مرز نمیشناسد و کلیدواژهها و گزارههایی را با خود حمل میکند که مستقیما با بنیادیترین ارزشها و روشهای تمدن غربی در تضاد و درگیری دائم است. آمریکاییها برای آنکه بدانند چرا نیروی قدس توانمند است و چرا اینچنین در هماوردی با آنها موفق بوده، باید اندکی از تحلیلهای جیمز باندی فاصله بگیرند و به ریشههای تفکری بیاندیشند که قدس حامل آن است.
در مرحله بعد، ترس از نیروی قدس، اعتراف به نفرت فراگیر در منطقه خاورمیانه از رژیم غاصب، جنایتکار و منحوس اسرائیل است. مبارزه با اسرائیل و به دنبال آن درگیر شدن با همه آنچه در منطقه بوی آمریکا میدهد، موتور محرکه اصلی اسلام انقلابی در منطقه است. این نکتهای است که ادارهکنندگان کاخ سفید تا پیش از آغاز انقلابهای اسلامی در منطقه هیچ درکی از آن نداشتند. حکومت به ظاهر استوار دیکتاتورها بدل به حجابی پیش چشم غربیها شده بود که اجازه نمیداد عمق نفرت ریشه دوانده از رژیم صهیونیستی و آمریکا در جانهای این مردم را ببینند. هنر نیروی قدس این بود که در تمام آن سالهایی که آمریکا تصور میکرد مبارک و بن علی و ملک عبدالله منطقه را در قبضه قدرت آمریکا نگه داشته و آن را به مکانی امن برای رژیم صهیونیستی تبدیل کردهاند، آتش مبارزه با صهیونیستها را در دلهای مومنان نه فقط روشن نگاه داشت بلکه هر روز بر شدت و شعله آن افزود تا جایی که اکنون زبانههای آن آتش گر گرفته، در حال سوختن دودمان آمریکا در منطقه است، هر وقت آمریکا توانست راز نفرت گسترده از صهیونیستها در منطقه را دریابد، سرّ محبوبیت و موفقیت قاسم سلیمانی و مردانش را هم خواهد فهمید.
در گام سوم، ترس از نیروی قدس، ترس از بسط الگوی انقلاب اسلامی است. حاج قاسم سلیمانی زمانی در یکی از معدود اظهارنظرهای آشکارش گفته بود ملت ایران تنها ملتی در جهان است که لیاقت شکست تاریخی آمریکا را دارد. حدود 5 سال پیش که این جمله از قول حاج قاسم نقل شد بسیاری آن را یک آرزوی بزرگ، شیرین و البته دور دانستند، امروز چه طور؟ امروز که نتانیاهو هم از بیخ گوش خود صدای امام خمینیرحمتاللهعلیه را میشنود و رابرت گیتس میگوید درگیر شدن با ایران به معنای آن است که فردا آمریکا ناچار باشد درون خاک خود با فرزندان انقلاب ایران بجنگد، آیا باز هم میتوان گفت که جمله حاج قاسم بیان یک آرزوی دور بوده است؟
آمریکاییها میدانند بزرگترین و راهبردیترین مشکلشان در آینده این است که چگونه با روند بازگشت اسلام سیاسی به منطقه مواجه شوند. آنچه این مسئله را سهمگینتر میکند این است که آمریکاییها دریافتهاند بازگشت اسلام سیاسی و تلفیق دین و حکومت در منطقه هیچ معنایی جز بسط الگوی ایران ندارد و ایران تنها کشوری در جهان است که تلفیق موفق و کارآمد دین و حکومت در آن شکل گرفته و تجربه شده است و مهمترین محصول آن تجربه هم همان است که قاسم سلیمانی گفت: «ایران آمریکا را در منطقه سر جای خود نشانده است.» بله! نیروی قدس مبارزان در منطقه را مسلح میکند اما نه به سلاح، بلکه به تفکری که هزاران بار برندهتر از هر سلاحی است. حاج قاسم به کسی در منطقه اسلحه نداده است، نیازی به این کار نیست، او به مبارزان منطقه آموخته که چگونه فکر کنند تا از دل آن کاریترین ایدهها برای ضربه زدن به پیکره استکبار بیرون بیاید، این بزرگترین سلاح ممکن است، هر زمان آمریکاییها راز بازگشت اسلام سیاسی به منطقه را دریافتند، نیروی قدس را هم شناختهاند.
چهارمین نکته این است که ترس از نیروی قدس به معنای ترس از غلبه رفتار ایدئولوژیک بر رفتار پراگماتیک است. آمریکاییها بهتر از هر کسی در این جهان، معنای این جمله را میفهمند. دو پرونده را در نظر بگیرید؛ یکی پرونده هستهای در دوران دوم خرداد و دیگری پرونده عراق. یکی را پراگماتها اداره کردند و دیگری را شاگردان حاج قاسم؛ مردان آفتاب سوختهای که کوره راههای کوه و بیابان را بهتر از محلات شیک و چشم فریب شهرها میشناسند، کدام پرونده بهتر اداره شد؟ هر وقت آمریکاییها جواب این سؤال را دانستند، نیروی قدس را هم شناختهاند.
و آخر از همه ترس از نیروی قدس، هراس از بیمعنا شدن مرزهاست. قدس به مؤمنان یاد میدهد به جای ماندن در خانه خود، در خانه دشمن با او بجنگند. آمریکا شاید تا همین اواخر این موضوع را جدی نمیگرفت، اما حالا که از قلب نیویورک هم صدای مرگ بر اسرائیل میشنود، باید فهمیده باشد که معنای "عملیات برون مرزی" چیست. هر وقت آمریکاییها فهمیدند که نفرت از رژیم صهیونیستی چگونه به نیویورک رسیده الگوی عمل نیروی قدس در خاورمیانه را هم کشف خواهند کرد.
این نوشته فقط یک مقدمه است و هر کس بخواهد درباره نیروی قدس سخن بگوید ـ امر مبارکی که ظاهرا باب آن باز شده ـ باید عمیقا در یک مفهوم دیگر یعنی مفهوم شهادتطلبی هم تأمل کرده باشد. آمریکاییها البته میدانند این حرف یعنی چه، چراکه احتمالا تحلیلگرانشان به آنها گفتهاند که تقریبا همه اظهارنظرهای منتشر شده حاج قاسم سلیمانی مربوط به مجالس بزرگداشت شهداست؛ مجالسی که اهلش میگوید حاج قاسم دعوت به هیچ کدام از آنها را رد نمیکند و کلام اول و آخرش این است که: «دعا کنید جا نمانم». هر وقت آمریکایی ها راز عشق حاج قاسم به احمد کاظمی را فهمیدند، نیروی قدس را هم شناختهاند.
منبع خبر از سایت گرداب http://www.gerdab.ir
گفت: اين روزها سران فتنه بدجوري از يادآوري واقعه عاشورا و بازخواني ماجراي شهادت امام حسين عليه السلام ابراز نگراني كرده و عصباني به نظر مي رسند.
گفتم: حق دارند! چون يادآوري واقعه عاشورا، نشان مي دهد كه موسوي و خاتمي و كروبي در جريان فتنه 88 در نقش چه كساني ظاهر شده بودند.
گفت: ايول!
گفتم: عمر سعد و شمر و ابن زياد با وعده و دستور كاخ سبز اموي در مقابل امام حسين(ع) ايستادند، سران فتنه هم با دستور آمريكا و اسرائيل و انگليس شال سبز اموي بر گردن انداختند و در مقابل اسلام صف كشيدند.
گفت: باز هم ايول! عمر سعد و شمر و ابن زياد در آغاز كار ادعاي مسلمان بودن داشتند و بعد از پايان ماجرا، با صراحت به نفي اسلام و نبوت پرداختند.
گفتم: سران فتنه هم ابتدا ادعاي پيروي از خط امام(ره) داشتند ولي چند ماه بعد، نه فقط خط امام(ره) را نفي كردند، بلكه به امام حسين(ع) و اسلام نيز آشكارا اهانت كردند.
گفت: عمر سعد روز عاشورا لشكر خود را «سپاهيان خدا» ناميده بود!
گفتم: سران فتنه هم از اهانت كنندگان به عاشوراي حسيني(ع) با عنوان «مردان خداجوي»! ياد كردند.
گفت: پس حق دارند از يادآوري تاريخ عاشورا عصباني باشند ولي حالا كه فتنه تمام شده چرا هنوز وحشت زده اند.
گفتم: از بقيه ماجرا مي ترسند و بايد هم بترسند چون فتنه تمام شده، اما هنوز «مختار» كار خود را شروع نكرده است.
فکر می کنید برای افرادی که چنین فتنه ای (فتنه ۸۸) را به پا کردند و کارهایی که کردند حصر خانگی کافی بود؟!. قطعا در هر جای دنیا چنین اتفاقی می افتاد با عوامل آن برخورد خیلی شدیدتری می کردند. اما چرا نشد؟ طبیعی است، زیرا که ما داریم در یک نظام متصف به والیت فقیه و در یک حکومتاسالمی که الگویش را امیرالمٔومنین قرار داده است زندگی می کنیم. حضرت امیر برخوردش با طلحه و زبیر ناکث و پیمان شکن در جنگ جمل چگونه بود؟ حضرت امیر دستور دادند با زبیر کاری نداشته باشید بگذارید برود با اینکه از سران فتنه بود و مستوجب مرگ و وقتی خبر آوردند که عده ای زبیر را کشته اند حضرت ناراحت شدند و حتی گریه کردند. مصداق امروز این افراد پیمان شکن آقایان موسوی و کروبی و تعدادی دیگر هستند. میخواهم بگویم ما در چنین نظامی هستیم. و شما هم احتمال دهید که از این مالحظات نیز در کار بوده است یعنی دستگاههای ا نتظامی و امنیتی و قضایی به وظیفه خودشان عمل کردهاند و تشکیل پرونده دادهاند ولی در یک مصلحت باالتری معامله طلحه و زبیر با اینها شده است. به نظر من این هم جای تٔامل دارد یعنی ما نباید در این طور مواقع به افراط عمل کنیم و مصلحت جامعه اسالمی را نادیده بگیریم شاید یک وقتی ایجاب کند “زبیری” را که در جنگ جمل شمشیر روی امیرالمٔومنین کشیده است ٓازاد بگذارند. قرار بود واقعا با اینها برخوردهای جدی کنیم ولی آقا اجازه ندادند. در یک جلسهای بعدازفتنه روز عاشورا ما به ایشان عرض کردیم که یک تعداد از کسانی که در این فتنه دخیل هستند باید دستگیر شوند. فرمودند بروید ابتدا احراز کنید بعد بیاورید پیش من از من مجوز بگیرید. بعد از احراز یک لیست ۴۰ نفره بردیم فرمودند؛ این چند نفر بامن، یعنی ایشان همان الگوی امیرالمومنین را در مورد این چند نفر در نظر گرفتند که البته امیدواریم قدر این عطوفت را بدانند و این فتنه را تبدیل به نهروان نکنند.
حامیان فتنه از گوگوش تا سروش بودند؛ اگر بر فرض محال گوگوش و سروش را دارای پایههای فکری نزدیک به هم فرض کنیم، باز هم نحوهی مواجهه با این دو متفاوت است؛ احتمالاً یکی آزادی رقص میخواهد و دیگری آزادی بیان. تنوع آنها البته از این هم بیشتر بوده است.
تریبون مستضعفین – مشارکت ۸۵درصدی در دهمین دورهی انتخابات ریاستجمهوری خرداد ۱۳۸۸، فرصت مناسبی برای اثبات کارآمدی و حقیقی بودن مردمسالاری دینی فراهم کرد؛ اما اعتراض نامزدهای شکستخورده از طرق غیرقانونی و تحریک هوادارانشان به حضور در خیابانها، این فرصت را از بین برد. دربارهی علل رخداد این گونه اعتراض کردن و طولانی شدن آن در بین بخشی از جامعه، سخن بسیار رفته است؛ این که «نقش عوامل خارجی چه اندازه بود؟»، «خودخواهی نامزدها و طرفدارانشان چه تأثیری داشت؟»، «مسئولان باید چه اقداماتی میکردند و نکردند؟» و… اما این نوشتار به اشتباههاتی میپردازد که به زنده ماندن این جریان تا زمستان سال ۸۹ در بین بخشهای کوچکتری از کل جامعه و بزرگتری از دانشگاه کمک کرد. البته این به معنی تطهیر جریان موسوم به سبز نیست؛ بلکه -انشاءالله- نقدی است در درون گفتمان انقلاب اسلامی.
به نظر نگارنده در مواجهه با حامیان فتنه ۷ اشتباه رخ داده است که البته شباهتهایی هم دارند.
۱. جدا نکردن تفکرات مختلف حامیان فتنه
حامیان فتنه از گوگوش تا سروش بودند؛ اگر بر فرض محال گوگوش و سروش را دارای پایههای فکری نزدیک به هم فرض کنیم، باز هم نحوهی مواجهه با این دو متفاوت است؛ احتمالاً یکی آزادی رقص میخواهد و دیگری آزادی بیان. تنوع آنها البته از این هم بیشتر بوده است.
باید ابتدا بپذیریم که در این جریان تنوع فکر وجود دارد٬ چرا که همهی اینها را با یک چوب زدن، خود به وحدتشان کمک کرد. باید بپذیریم که همهی اینها «بچهسوسولهای بالاشهری» نیستند، در بینشان مذهبی وجود دارد و غیرمذهبی و حتی ضدمذهب هم، همه امام خمینی را قبول ندارند و البته بعضیهایشان قبول دارند و قس علی هذا.
۲. در نظر نگرفتن اصل جذب حداکثری
وظیفهی حکومت اسلامی است که مردم را تا جایی که میتواند اقناع کند؛ این یعنی همان جذب حداکثری که بیشتر شعارش داده میشود. بعد از این که توانستیم بین بخشهای مختلف این جریان تفکیک قائل شویم، باید ببینیم کدامها را میشود قانع کرد. باید پذیرفت که برخی از حامیان این جریان، خواستههای بحق هم داشتند که چه بسا با تأمین خواستههای بحقشان – مثل تأمین آزادی بیان و پس از بیان که حقیقتاً در مواردی پایمال شده- راضی میشدند.
۳. بی توجهی به پیشفرضها در مواجههی فکری
وقتی به این نتیجه رسیدیم که با بخشی از حامیان فتنه مواجههی فکری کنیم، باید در این مواجهه پیشفرضهای همان بخش در نظر گرفته میشد. در برخورد با بخش سکولارشان معنی نداشت از خط امام گفته شود، با مذهبیهایشان میتوان و البته باید از احادیث و روایات استفاده میشد، با آنها که قانون اساسی را قبول دارند و میگویند اجرا نمیشود باید از قانون اساسی گفته میشد و… .
۴. لوث کردن تعابیر مهم
فتنه، بصیرت، ولایت و… تعابیر مهمی هستند که تکرار آنها بدون اعتنا به مفهومشان یا حداقل بدون جا انداختنشان برای دیگران، کارایی خود را در بعضی محافل از دست دادهاند. (این البته بلایی است که به سر بسیاری از تعابیر رهبر انقلاب میآوریم!) شنیدن یا دیدن این واژگان اگر مخالفان را عصبی نکند و راه فهم را نبندد، احتمالاً به پذیرش حرفها بیمیلشان میکرده و میکند. اما میتوان تصور کرد که یک مخالف میفهمید معنای حقیقی مثلاً فتنه چیست، و همین قدر را میپذیرفت که جریان پس از انتخابات فتنه بود؛ یعنی امتحان سخت بود و یعنی تصمیمگیری در آن آسان نبود و یعنی «در فتنه٬ مثل بچهشتر باش، نه پشتی دارد تا سواری دهد و نه سینهای تا شیر دهد». اگر حقیقتاً این را میفهمید، چه بسا میتوانست خارج از فضای غبارآلودی که اساساً ویژگی رسانهای مثل اینترنت است کمی فکر کند.
همین بلا را به سر حوداث تاریخی و نتیجهگیری از آنها برای امروز هم میآوریم. باید در بهکارگیری این واژگان و همینطور قیاسهای تاریخی دقیقتر عمل کرد و راحت خرجشان نکرد.
۵. مواجههی سطحی با مشکلات عمیق
مسئولان دلسوز احتمالاً فرهنگی بعد از این که دیدند مثلاً عدهای علیه ولایت فقیه شعار میدهند، گفتند پس باید کار فکری بکنیم؛ برویم و به روشهای مختلف برای عموم ولایت فقیه را تبیین کنیم. غافل از این که برای خیلی از اینهایی که این شعار را میدادند، آوردن ادلهی عقلی و نقلی ولایت فقیه فایدهای ندارد٬ البته به بیان دقیقتر بیفایده نیست، کمفایده است؛ برای برخی اگر -نعوذبالله- آیه هم بیاوری در وجوب پذیرش ولایت آیتالله خامنهای، احتمالاً باز هم نخواهند پذیرفت؛ چون بهگونهای تربیت شدهاند که اصلاً نباید ولایت فقیه را بپذیرند.
اوج این ماجرا در بحث آزادی اندیشه است؛ گویی نظام برای مدت کوتاهی تریبونی به مخالفین داد تا حرفشان را بزنند و همین که اوضاع کمی آرام شد، به جای آن که به واسطهی از بین رفتن فضای امنیتی تعداد این تریبونها بیشتر شود، کمتر شد.[۱] البته آنها هم که توجیه میکنند که اینها تریبون زیاد داشتهاند و مستضعفین بیتریبوناند؛ حرف بیراهی نمیزنند، ولی آیا ایجاد فضای مجادلهی فکری منافاتی با توجه به مستضعفین دارد؟ چه تعداد از همین مستضعفین -البته اگر اصلاً مستضعفین حقیقی به دانشگاههای پایتخت بتوانند بیایند- را میشناسیم که وقتی پایشان به دانشگاه رسید و صداهای دیگر را شنیدند و یا لذتهای تازهای را چشیدند، به دامان آنها افتادند؟ چرا که اصلاً ذهنشان آمادگی مواجهه با اندیشههای انحرافی را نداشته است. حالا بیاییم و دائم درِ ممیزی فیلمها را گشاد کنیم و گشت ارشاد را تعطیل کنیم تا لابد با این سینما و آن ذهن توانمند شده در فضای مجازی، همه بدون جنگ و درگیری باحجاب و ولایی شوند.
۶. تطهیر با نجاست
اگر هدف حاکم کردن اسلام است، مگر میشود با روشی غیراسلامی به آن رسید؟ تذکرهای مکرر رهبر انقلاب دربارهی بیاخلاقیها در مواجهه با افراد لغزیده شاید در این زمینه کافی باشد. در برابر دروغپراکنی و شایعهسازی نباید به دروغپردازی و ترویج شایعه پرداخت٬ در برخورد با بیقانونی نباید قانون را زیر پا گذاشت٬ در قبال توهین و فحاشی نباید مقابله به مثل کرد و قس علیهذا؛ العاقل یکفیه الاشاره.
نوع دیگر این «تطهیر با نجاست» هم در بالا اشاره شد؛ آزادی بیبندوباری به جای آزادی سیاسی.
۷. برخوردهای قهری نادرست
در نهایت عدهای هم هستند که زبان خوش سرشان نمیشود. برخورد با اینها هم باید دقیق باشد. اولاً باید توجه داشت که قبل از هر برخوردی باید نیاز به آن برخورد در جامعه ایجاد شود؛ مثلاً اگر همین سران فتنه دو هفته بعد از انتخابات دستگیر میشدند -در حالی که حقشان هم بود- چه اتفاقی میافتاد؟ مشابه این مثال در برخوردهای انضباطی با دانشجوها هم وجود دارد؛ گاهی ممکن است مهمترین نتیجهاش بشود قهرمان کردن چند اخلالگر. ثانیاً در اعلام آمادگی برای برخوردها هم نباید فراتر از واقعیت عمل کرد. در روزهای پایانی سال گذشته که فتنهگران اعلام تجمع کرده بودند، حضور بیش از حد نیروهای امنیتی بیشتر به زنده نگه داشتن یاد فتنه در بدنهی جامعه کمک میکرد و چه بسا عدهای هم تصور موحشی از نظام پیدا میکردند و دلشان برای فتنهگران میسوخت. البته جدی گرفتن بیش از حد تحرکات مضحک این جریان، خود میتواند عنوان دیگری از اشتباهها باشد.
حرف آخر
این حرفها نه به منزلهی تطهیر فتنهگران است و نه سیاهنمایی عملکرد نظام در مواجههی با آنان؛ همان یک گناه شاد کردن دل دشمنان برای به لجن کشیده شدن سبزها بس است!
[۱] اصل نهم قانون اساسی را البته نباید در همین اوضاع هم نقض کرد:
در جمهوری اسلامی ایران، آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت اراضی کشور از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آنها وظیفهی دولت و آحاد ملت است. هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی، به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشهای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای مشروع را، هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند.
جمع میان دو بخش این اصل، کار دشواری است.
*محمد بهرامی
بی.بی.سی تنها یک رسانه خبر رسانی نیست، بلکه علنا بازوی مدیریت افکار عمومی دولت انگلستان می باشد. بودجه سرویس بی.بی.سی در داخل انگلستان از پرداخت الزامی سالیانه برای مجوز تلویزیون توسط شهروندان آن کشور تأمین می شود. اما بودجه بی.بی.سی فارسی که زیر مجموعه سرویس جهانی بی.بی.سی ((BBC WORLD SERVICE است، در ردیف بودجه مستقیم دستگاه های اطلاعاتی (زیر مجموعه بودجه وزارت امور خارجه انگلستان) می باشد.
لرد ریث، مؤسس بی.بی.سی در سال ۱۹۲۶ خطاب به اصحاب قدرت می گوید: “شما می توانید به ما اعتماد کنید زیرا می دانید که چندان بی طرف نیستیم”! مدیر عامل سرویس جهانی بی.بی.سی در زمان راه اندازی بی.بی.سی فارسی (نایجل چپمن)، در خصوص لزوم این شبکه می گوید: “ما باید در مورد نحوه مصرف و استفاده مردم از خبر واقع بین باشیم. ارائه ندادن خدمات تلویزیونی برای مخاطبان فارسی و عرب زبان نظیر بسته بودن دست ما در جنگ برای افکار عمومی می باشد”.
قابل توجه است که این رسانه به زبانهای دیگری همچون اسپانیایی، پرتغالی، فرانسوی، چینی، و ژاپنی، که قطعا مخاطب بیشتری دارند، سرویس تلویزیونی ارائه ننموده، اما برای کنترل افکار عمومی فارسی و عرب زبانان چنین سرمایه گذاری کرده و اهتمام می ورزد!
بی.بی.سی با تخصص و تبحر دیرباز در جنگ روانی، و با به کار گیری مبانی کاربردی روانشناسی، مقاصد و منافع خویش را در خبر سازی، گزینش اخبار منعکس شده، انتخاب هدفمند کارشناسان میهمان و تحلیل گران خبر، و طرح شبهات در بین اخبار، به مخاطبان خود القا می کند. این امر تا به آن اندازه با ظرافت و کارشناسی شده انجام می شود، که استفاده از عبارت “هیپنوتیزم شده” در مورد مخاطبان مستمر بی.بی.سی چندان اغراق آمیز نیست، و در اغلب موارد این امر را با وجهه ای بی طرفانه و مستقل انجام می دهد. نگاه داری مداوم این وجهه بی طرف برای مخاطبان مستمر خود، موجب شده تا رسانه هایی همچون صدای آمریکا که تاکنون به دروغ فاحش و بی پروا علیه نظام جمهوری اسلامی پرداخته اند، برای جذب مخاطب به تکاپو افتاده و در رقابت صریح با بی.بی.سی، هر چند ناموفق، به القای وجهه ای بی طرفانه و عادلانه بپردازند.
به عنوان مثال در وقایع پیرامون انتخابات دهم ریاست جمهوری عدم بی طرفی بی.بی.سی برای بسیاری از مخاطبانش مبرهن شد. برای ترمیم وجهه در این سری از مخاطبان، بی.بی.سی اخیرا ادعا داشته که در زمان انقلاب اسلامی در ایران، متهم به طرفداری از تغییر رژیم شاهنشاهی بوده است! این ادعا از همان رسانه ای است که دستور شروع عملیات آژاکس در کودتای سال ۱۳۳۲ علیه دولت دکتر مصدق را با اعلام رمز عملیات در شبکه رادیویی فارسی خود به اغتشاش گران و دست اندرکاران کودتا ابلاغ کرد. محمد رضا شاه تنها پس از شنیدن این پیام از رادیو بی.بی.سی فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی به نخست وزیری را امضاء کرد!
در واقعه اخیر هجوم رژیم صهیونیستی به مردم بی دفاع غزه، بی.بی.سی به شدت به خبرنگاری جانبدارانه به نفع اسرائیل می پرداخت که مردم و حتی برخی نمایندگان مجلس انگلستان (نمایندگان حزب مخالف دولت) اعتراضات شدید اللحنی به بی.بی.سی داشتند. روزنامه نیویورکتایمز در این مورد نوشت: “در طول ۸۰ سال گذشته که بی.بی.سی مخاطبان زیادی در داخل و خارج انگلیس داشته است، به ندرت، به شدت روزهای اخیر مورد خشم مردم قرار گرفته، که حاصل تصمیم این شبکه خبری در امتناع از پخش برنامه درخواست امدادگران از مردم جهت کمک به مردم غزه می باشد”. دان فاستر، یکی از نمایندگان مجلس عوام انگلیس از حزب لیبرال دموکرات نیز اقدام بی.بی.سی را شرمآور توصیف کرد. همچنین جان سنتامو، یکی از رهبران کلیسای انگلیکن انگلیس بی.بی.سی را به جانبداری از رژیم صهیونیستی و زیر پا گذاشتن اصل بی طرفی رسانهها متهم کرد. همزمان بی.بی.سی خبرهای متعددی منتشر می کرد که ما متهم به خبرنگاری جانبدارانه علیه اسرائیل هستیم! مشارکت ۸۵ در صدی در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری پیروزی شگرفی برای ملت آگاه ایران بود، و میتوانست افق های جدیدی از اقتدار در منطقه و دنیا فرا روی ما بگشاید. چنین دستاورد بزرگی قابلیت آن را داشت که در مذاکرات هسته ای، مجامع بین المللی، مناسبات دیپلماتیک، روشنگری برای افکار عمومی دنیا، و حتی در صحنه های علمی و آکادمیک، برگ برنده ای برای ملت شریف ایران باشد.
ادعاهای مبهم تقلب که تا به حال با هیچ ادله مصداقی و مستدل اثبات نشده است و اتفاقات متعاقب آن، این فرصتهای طلایی ملت ایران را مخدوش کرد، و هیزمی شد در آتش جنگ روانی رسانه هایی همچون بی.بی.سی، که چنین سوژه برای خبرسازی و رسیدن به اهدافشان را فقط در خواب می دیدند! جا دارد کلام گوهر بار امام راحل (ره) را به یاد آوریم که فرمودند هر وقت دیدید دشمنان اسلام از مواضع و عملکرد شما حمایت میکنند در کار خود شک کنید.
منبع :سایت الف